اغواگران - قسمت 1

Story Info
شروع
4.1k words
4.14
1k
00
Story does not have any tags
Share this Story

Font Size

Default Font Size

Font Spacing

Default Font Spacing

Font Face

Default Font Face

Reading Theme

Default Theme (White)
You need to Log In or Sign Up to have your customization saved in your Literotica profile.
PUBLIC BETA

Note: You can change font size, font face, and turn on dark mode by clicking the "A" icon tab in the Story Info Box.

You can temporarily switch back to a Classic Literotica® experience during our ongoing public Beta testing. Please consider leaving feedback on issues you experience or suggest improvements.

Click here

از عصبانیت نمیتونستم سر جای خودم بشینم ، رئیس به تمام پرونده هایی كه خواهرم بررسی كرده بود گیر داده و به نوعی منو كه پارتی استخدامش شده بودم رو زیر سوال میبرد .
2 ماهی بیشتر از شروع به كارش نمیگذشت و رئیس كه دل خوشی از من نداشت و از طرفی با شروع بكار خواهرم هم موافق نبود با دخالت یكی از اعضاء هیئت مدیره كه من تونسته بودم تو استخر باهاش آشنا بشم مجبور به پذیرشش شده بود ، ولی مرتب دنبال بهانه برای گیر دادن به من و خواهرم بود .
من مدت 18 سال بود در این شركت كار میكردم و تونسته بودم با جدیت و پشتكار موقعیت خوبی پیدا كنم ولی از زمانی كه این رئیس جدید اومده بود بدون هیچ موردی با من سر ناسازگاری داشت .
خواهرم دختر خوش برخوردی بود ، چهره آرومی داشت ، اگر میخواستی بهش توجه كنی از اون مواردی بود كه به دل مینشست ، اینو من از نگاه همه همكارام فهمیده بودم چه مرد و چه زن . ولی آقای كاظمی (ریاست) شمشیرش رو برای من و خواهرم از رو بسته بود .
خواهرم وارد اتاق شد و سرش رو پایین انداخت ، نمیدونم چرا همه عصبانیتم با دیدنش فرو كش كرد ، آخه همه ما اول كار اشتباه داشتیم و نمیشه گفت ایده آل بودیم ولی نمیدونم چرا این آبجی ما با مشكل مواجه شده بود . به طرفش رفتم و بازوش رو فشار دادم و ازش خواستم بشینه ، چند مورد از ایراداتی كه رئیس گرفته بود رو برام لیست كرده بودن ، من اونا رو روی میز گذاشته بودم ، ورقه رو بهش دادم و گفتم : خوب میگی باید چیكار كرد ؟
شیرین (خواهرم) ورقه رو گرفت و سرشو همچنان پایین نگه داشت ، تمام صورتش قرمز شده بود و این نشون می داد خیلی ناراحته ، من روی مبل روبروش نشستم و گفتم : ببین میدونم ما نباید همین اول توقع یك كارمند حرفه ای رو ازت داشته باشیم ولی حساب تو فرق میكنه ، اینو خودت بهتر میدونی .
شیرین با تكون دادن سرش تصدیق كرد ولی همچنان ساكت بود و من دوباره ادامه دادم : ببین شیرین تو باید بیشتر دقت كنی و مواردی كه نمیتونی یا شك داری رو با من درمیون بزاری تا كمكت كنم ، اصلا دوست ندارم رئیس بهونه دستش بیاد و پاپیچ من و تو بشه .
شیرین با نگاه مهربان و آرومش كه حتی تو این وضعیت باز هم دیدنی بود بهم خیره شد و گفت : من فقط میتونم بگم شرمنده تو شدم داداش و نمیدونم باید چطوری جبران كنم .
اشكهای شیرین سراریز شده بود و این باعث تاثر من هم شد ، با صدای در خانم جراحی وارد شد ، ایشان از كارمندهای باتجربه قسمتی بودن كه خواهرم اونجا كار میكرد و به خاطر اخلاق خوبش همه باهاش همكاری می كردن ، به محض اینكه متوجه شرایط شیرین شد به من نگاه خشمگینی كرد و گفت : ببخشید آقای ثابتی ولی فكر كنم شما یكم زیاده روی كردین .
و بعد با معذرت خواستن كنار شیرین نشست ، شیرین كه انگار منتظر بود یكی دلداریش بده خودشو تو بغل خانم جراحی كه دستاشو دورش گرفته بود قرار داد و نتونست جلوی گریه اش رو بگیره .
من از اتاق خارج شدم و به طرف آبدارخونه رفتم ، مش رجب با دیدنم فهمید كه اوضاع روبراه نیست و با احتیاط گفت : آقا چیزی لازم دارین بیارم .
من : نه ممنونم ، فقط یه لیوان آب بدین به من
مش رجب : خوب امر میكردین براتون میاوردم
من : گفتم فقط یه لیوان آب بهم بدین
مش رجب كه فهمید اصلا جای تعارف نیست رفت و یك لیوان آب برام آورد ، وقتی وارد اتاق شدم خانم جراحی داشت با تلفن صحبت میكرد و زود قطع كرد و گفت : ببخشید به بچه ها خبر دادم كه منتظر من نباشن و برن خونه .
تازه متوجه شدم كه ساعت چهار بعد از ظهر شده و شركت داره تعطیل میشه ، خانم جراحی شیرین رو بلندش كرد و به طرف در رفتن و قبل از خروجشون رو به من كرد و گفت : آقای ثابت با اجازتون شیرین جون رو من امروز خودم میرسونم خونه .
من : ولی خانم جراحی اونطور كه من میدونم مسیر شما با ما اصلا جور در نمیاد
خانم جراحی : مهم نیست ، من كار خاصی ندارم و میخوام با شیرین صحبت كنم
با رفتن اونا من كه از شدت سردرد نمیتونستم سرپا بایستم رفتم و روی صندلیم ولو شدم ، با صدای در مش رجب با لیوان چای وارد شد و با دلسوزی كه همیشه ازش سراغ داشتیم گفت : آقا سرتون درد میكنه ؟ میخواین برم براتون قرصی ، شربتی ، چیزی بگیرم .
من كه از رفتار چند دقیقه پیش خودم باهاش متاسف شده بودم رو بهش كردم و با لبخند مصنوعی گفتم : نه ممنونم مش رجب جان ، شما هم برو ، دیرت میشه
مش رجب همونطور كه از اتاق خارج میشد با صدای آرومی گفت : آقا ببخشیدا قصد فضولی نداشتم و ندارم ولی باید شما صبورتر باشین و خانم ثابتی رو راهنمایی كنین و زیاد به غرغرهای رئیس گوش نكنین .
درست میگفت من زود كنترل خودم از دست داده بودم و با این تجربه نباید میذاشتم روی اعصابم راه بره ، شروع به خوردن چایی كردم كه آقای كاظمی وارد اتاق شد .
من انتظار اومدن ایشون رو نداشتم و برای همین روی صندلی ولو بودم ، با دیدنشون بلند شدم و بهش خوش آمد گفتم ، آقای كاظمی با صمیمیتی كه من تا بحال ازشون ندیده بودم بهم گفت : خسته نباشید
من : ممنونم آقای رئیس ، بفرمایید در خدمتم از پشت میز خارج شدم و جلوی ایشون ایستادم ، آقای كاظمی نگاه آرومی بهم كرد و گفت : میدونم اعصابتون بابت خواهرتون خراب شده و الان هم ایشان رو دیدم كه با خانم جراحی داشتن خارج میشدن ، فقط اومدم بهتون بگم شما بهتر از هر كسی تو این شركت میدونید كه اشتباه تو سندها باعث ضررهای زیادی میشه و هر كارمندی باید حواسشو خوب جمع كنه و وظیفه هر رئیس و سرپرستی هستش كه جلوی اشتباهات رو بگیره ، میدونم كه شاید یكم زیاده روی كردم و نباید انتظار زیادی از كارمند 2 ماهه داشته باشم ، ولی دوست دارم اینو بدونید كه من فقط قصدم هوشیار كردن ایشان هستش و نمیخوام كارمندهای من یك اشتباه رو دوباره تكرار كنن .
بدون اینكه منتظر جوابی از طرف من باشه به طرف در رفت و قبل از خروجش گفت : آقای ثابتی دوست ندارم ذهنیت بدی از من داشته باشید ولی من كارمندهایی میخوام كه مهارت ، سرعت و پشتكار را از شما الگو برداری كنن .
من فقط تونستم بگم سپاسگزارم و رئیس با سرعت از اتاق خارج شد.
یعنی چه چیزی باعث شده بود لحن رئیس اینقدر برگرده و مهمتر اینكه منو الگوی یك كارمند خوب بدونه ، هر چی بود این باعث شد روحیه من دوباره برگرده و من با شادابی به طرف خونه برم . نرسیده به پارگینگ كنترل درب رو زدم ولی وقتی به خونه رسیدم ماشین 206 غریبه ای دقیقا جلوی درب پارك كرده بود ، بقدری اعصابم بهم ریخت كه دستمو روی بوق گذاشتم و برای چند ثانیه بر نداشتم ، یكمرتبه نوشین (خانمم) رو دیدم كه از پنجره طبقه خونه مادرم سرش رو بیرون آورد و گفت : سلام ، خسته نباشی ، ماشین غریبه نیست ، كنار پارك كن فعلا
با وجود اینكه خانمم از غریبه نبودن ماشین گفت ولی بازم خیلی تو حالم خورد و با خستگی ماشین رو پارك و رفتم داخل ساختمان . عادت داشتم كه همیشه قبل از رفتن به طبقه خودم به مادرم سر بزنم و جویای حالش بشم ، جلوی در یك جفت كفش غریبه دیدم ، تا رفتم در بزنم نوشین بیرون اومد و گفت كه خانم جراحی با شیرین اومدن اینجا و مادرت هم خونه نیستش.
خانم جراحی خیلی شیك و خوش تیپ میگشت و انصافا خیلی هم سرحال بود و اونطور كه من فهمیده بودم حدودا 7 – 8 سالی از من بزرگتر بود ، كلا خیلی با وقار رفتار میكرد و تقریبا میشه گفت همه از مصاحبت باهاش خوشحال میشدن .
نوشین اول رفت داخل و من هم پشت سرش رفتم ، خانم جراحی با شیرین داخل پذیرایی نشسته بودن و با دیدن من از جاشون بلند شدن ، بعد از سلام و احوالپرسی من قصد خروج داشتم كه خانم جراحی رو به من كرد و گفت : آقای ثابتی ی امكانش هست چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟
و رو به نوشین كرد و گفت : البته عذر میخوام
نوشین به طرفش رفت و با خنده گفت : خواهش میكنم خانوم جون ، من از آشنایی با شما خیلی خوشحالم و باعث افتخار اشكان و شیرین جون هستش كه همكار به این خوبی دارن
شیرین با نوشین از پذیرایی خارج شدن و رفتن داخل یكی از اتاقها ، من خانم جراحی رو دعوت به نشستن كردم و خودم هم روبروشون نشستم و ضمن تعارف به نوشیدن چای بهشون گفتم : من در خدمت شما هستم و سراپا گوش
تا اون زمان هیچ وقت دقیق به چهره خانم جراحی دقت نكرده بودم ، چهره ای فوق العاده زیبا و نگاههای گیرایی داشت ، خانم جراحی فنجان چای رو گرفت و به مبل تكیه داد و در وضعیت راحتری قرار گرفت ، ناخواسته چشمم به پاها و رونهاش افتاد ، واقعا عالی بود ، كلا با توجه به قد بلندی كه داشت و اونطور كه اندامشون نشون میداد اصلا وزن اضافی نداشت و بالاتنه خوش تركیب ، با صدای خانم جراحی به خودم اومدم و گوش به صحبتهاش
خانم جراحی : آقای ثابتی یك موقع فكر نكنید قصد فضولی و دخالت تو زندگی خصوصی شما و شیرین جون دارم ولی احساس میكنم باید به عنوان خواهر بزرگتر ایشون چند مسئله رو بهتون بگم ، ولی دوست دارم اگر هر جا احساس كردین زیاده روی میكنم و از حد خودم خارج میشم بهم بگین
من : این چه حرفیه خانم جراحی ، باعث افتخار و خوشحالی من هستش كه با شما هم صحبت بشم و مطمئن باشید تمام فرمایشات شما رو با چشم و دل میشنوم و در نظر میگیرم
خانم جراحی : آقای ثابتی بازم ببخشید ولی فكر نمیكنید زیادی برای شیرین جون محدودیت قایل شدین و بیشتر از حد تحت كنترل دارینش ، اینطوری هیچ وقت نمیتونه احساس بزرگ شدن كنه و برای همین تو موارد مختلف تصمیم گیری براش سخت میشه ، درسته شما از سر دلسوزی اینكارها و نظارتها رو بهش دارین ولی بازم هم معذرت میخوام جوانهای امروزی دیگه مثل ما قدیمیها نیستن و با اینكارها استقلال و اعتماد به نفسشون رو از دست میدن
((واقعا درست میگفت ، خودم هم به این نتیجه رسیده و از عكس العملهای شیرین متوجه شده بودم كه از بعضی برخوردهای من راضی نیست ولی هیچ وقت طوری واكنش نشون نمیداد كه بهم بربخوره ))
خانم جراحی : آقای ثابتی هیچ میدونین شیرین بیشتر از برخورد شما دلگیر شده تا برخورد آقای كاظمی ؟
من : جدی ؟ چرا ؟!!
خانم كاظمی : ببینین عیب ما بزرگترها اینه كه فكر میكنیم همیشه باید مراقب رفتار بقیه افراد خانواده باشیم و هیچ وقت حاضر نیستیم كسی به نوع رفتار خودمون واكنش نشون بده ، آقای ثابتی ، رئیس اگر با شیرین تند برخورد كرده و به خاطر ایرادات كاری بهش گیر داده شیرین اون رو نوعی تنش كاری تلقی كرده و چون خودش فهمیده اشتباه كرده پس به آقای كاظمی بابت برخوردش حق میده ، ولی از شما انتظار داشت برای رفع مشكلش كمكش كنین نه اینكه بدتر از رئیس بازخواستش كنین .
((صحبتی كه خانم جراحی كرده بود منو از تفكرات سخت گیرانه خارج كرده بود و تازه متوجه بزرگ شدن شیرین و اینكه اون هم باید تو كارهاش و تصمیم گیریهاش بیشتر سهیم باشه كرده بود ))
من : راستش رو بخواهید من كاملا ضربه فنی شدم و اصلا نمیتونم دفاعی داشته باشم
خانم جراحی خنده زیبایی كرد كه برای اولین بار حس خاصی در من ایجاد و باعث شد نگاه خریدارانه بهش كنم ، از جاش بلند شد و همزمان گفت : نه آقای ثابتی مسابقه كشتی كه نبوده ، ولی خوب من همیشه تو مسابقات ورزشی هم برنده بودم
من هم كه یخم تازه باز شده بود گفتم : البته ببخشیدا من هم كمتر شده تو رقابت هام ببازم ، البته باشه كه شما خانمها همیشه حریفهای سر سختی هستین
خانم جراحی كه از جاش بلند شده و به سمت خروجی پذیرایی قدم برمیداشت ، حس عجیبی در من ایجاد كرده بود و روی اندامش زوم كرده بودم ، باز هم برای اولین بار تونستم تركیب فوق العاده باسن ایشون رو ببینم .
یك لحظه به طرفم برگشت و با لحنی كه تا حالا باهام صحبت نكرده بود و نوعی ناز و خواهش درش موج میزد گفت : پس حالا كه مغلوب من شدین من ازتون یك خواهش دارم
من : بفرمایید ، شما 100 تا امر بفرمایید
خانم جراحی چند قدمی به طرفم برگشت و به فاصله ای كه شاید حدود یك متر میشد رسید ، نمیدونم چرا ضربان قلبم رو به افزایش گذاشته بود و كم كم داشت به تمام بدنم عرق مینشست ، خانم جراحی جذابیت باور نكردنی داشت كه من تا اون روز ازش بی خبر بودم ، كششی كه هر مردی رو جادو میكرد
خانم جراحی : آقای ثابتی اجازه میدین شیرین جون امشب با من بیاد ؟
من : كجا خانم جراحی ؟
خانم جراحی باز از اون لبخندهای بی نظیرش زد و گفت : خونه ما ، مطمئن باشین جای خلافی نمیبرمش
من كه تازه تونسته بودم خودمو جمع و جور كنم و از شوك اندام و چهره زیبای خانم جراحی خارج بشم برای اینكه دیگه خیلی كم نیارم ، گفتم : شیرین اگر با شما باشه و جای خلافی هم ببرینش من نگران نیستم
خانم جراحی كه انگار اصلا منتظر این جواب نبود با صدای آرامتری گفت : نه خوبه ، معلومه از اون شناگرانی هستین كه فقط منتظر دریا هستن
كم و بیش فهمیدم كه خانم جراحی از ارتباط با ما خوشش اومده و از طرفی نگران ذهن مسموم نوشین بودم ، میدونستم كه اون داره حسابی حرص میخوره و منتظره كه تنها بشیم و بازجویی رو شروع كنه ، برای همین دیگه سربسر خانم جراحی نذاشتم و بلند شیرین رو صدا زدم و همزمان از خانم جراحی دعوت كردم كه در طبقه خودمون خدمتش باشیم كه با اصرارهای نوشین هم روبرو شد ، ولی ضمن عذر خواهی قول داد در اولین فرصت بیاد .
زیر دوش بودم كه صدای در حموم اومد و به دنبالش صدای شیرین ، شیر آب رو بستم و گفتم : بله ، چیزی شده ؟
شیرین : نه داداش ، فقط میخواستم تشكر كنم
من : تشكر ؟ بابت چی آبجی ؟
شیرین : همین كه اجازه میدین برم خونه نگار خانم
من : نگار ؟ نگار خانم كیه ؟
شیرین همینكه میخواست جواب بده همزمان نوشین با صدای بلند و لحن خاصی گفت : ای ، حالا دیگه نمیشناسین
بعد طوری كه معلوم بود داره با شیرین صحبت میكنه ادامه داد : برو عزیزم ، خوش بگذره ، داداش شما رو باید من توجیحش كنم
و بعد صدای شیرین كه خداحافظی كرد اومد ، زیاد طول نكشید كه نوشین به در حموم زد و گفت : در رو باز كن می خوام دوش بگیرم
منم از خدا خواسته باز كردم و نوشین لخت لخت اومد داخل ، اندام سكسی نوشین درجا باعث شد راست كنم ، نوشین قدی حدود 175 داره و چون همیشه ورزش میكنه خوشبختانه هیچ شكمی نداره و سینه هاش هم عالیه ، سایز 80 یكی از بهترین چیزهایی بود كه من رو دیونه میكرد ، بدون معطلی تو بغلم كشیدمش و شروع كردم به خوردن لباش ، نوشین علاقه زیادی داشت وقتی بغلش میكنم پشتمو چنگ بزنه ، سرمو پایین بردم و نوك یكی از سینه هاشو به دهن گرفتم كه صدای نوشین رو برد بالا ، نوشین خایه هام را تو دستاش گرفته ومحكم فشار میداد ، یكم دردم گرفت و میخواستم از خودم دورش كنم كه اون ول كن خایه هام نبود ، با درد گفتم : چیكار میكنی ؟ میخوای خودت رو از همه چی بی نصیب كنی ؟
نوشین كه حالا جلوی پام زانو زده بود سرشو رو برد طرف كیرم و گاز كوچیكی ازش گرفت ، و بعد دوباره بلند شد و با عشوه و ناز گفت : اگر بخواد صاحبش منو اذیت كنه و اینو با كسی دیگه تقسیم كنه ، .........، یكم مكث كرد و دوباره ادامه داد : هم خودم رو محروم میكنم هم اونی كه هوس اینو كرده
با ناراحتی ظاهری گفتم : دیونه شدی ؟ معلوم هست امروز چته ؟
نوشین كه حالا پشتش رو بهم كرده بود و اون كون بزرگ و كردنیش رو برام تاب میداد گفت : تو یه چیزیت شده
دستامو از پشت به سینه هاش رسوندم و به خودم چسبوندمش و هم زمان كیرمو لای پاش گذاشتم و گفتم : خوب خوشگل من هر كی باشه و این كوس و كون ناز رو ببینه یه چیزیش میشه
نوشین خودشو از من جدا کرد و رفت روی سكوی كنار وان نشست و ادامه داد : واقعا ؟ این ها رو دیدی دیونه شدی یا یكی جدیدتر به تورت خورده ؟
من : نوشین میشه واضح حرفتو بگی ؟
نوشین كه همیشه تو حالت شهوت و سكس وقیح میشد و خیلی راحت صحبت میكرد گفت : خوب دیگه واضحتر از این ؟ نگار خانم درسته سنش از من بیشتره ولی معلومه شكارچی ماهریه و با لوندی خاصی كه داره خوب میتونه به دام بندازه
حالا همه چی دستگیرم شده بود ، نوشین به خانم جراحی همونطور كه حدس میزدم حساس شده بود .
من با لحنی كه سعی میكردم اعتماد به نفسمو نشون بده گفتم : واقعا كه دیونه شدی نوشین ، اون یكی از همكاران دلسوز شركت هستش و فقط به خاطر شیرین اومده بود اینجا ، اصلا تا حالا مطلبی در مورد اون شنیده بودی؟ این فكرهای مسموم رو از خودت دور كن !
بعد به طرفش رفتم تا شیطونی هامو شروع كنم ، نزدیك نوشین كه رسیدم با یك حركت سریع كیرمو تو دستاش گرفت و كرد تو دهنش ، نوشین استاد ساك زدن بود ، طوری حرفه ای میخورد كه به جرات میتونم بگم اگر مسابقه ای در این مورد صورت میگرفت اون اول میشد ، كیر 18 سانتی من تقریبا به نهایت اندازش رسیده بود و نوشین با مهارت خاصی بعضی وقتها همشو تو دهنش میكرد كه من بارها فكر میكردم الانه كه خفه بشه
نوشین حسابی كیرمو خورد و منم همزمان دستم تو سرش بود ، نوشین بلند شد و تو چشام خیره نگاه كرد و گفت : اشكان یك سوال كنم به جون من و مادر قسم میخوری راستشو بگی ؟
من : مگه تا حالا از من دروغی شنیدی كه اینو میگی ؟
نوشین : نه ، ولی دوست دارم ایندفعه رو قسم بخوری ، و من هم قسم میخورم اصلا از جوابت هر چی باشه ناراحت نشم
نمیدونستم سوالش چیه ولی یك حسی بهم میگفت در مورد نگار خانم هستش ، روی سكوی وان نشستم و گفتم : باشه ، من كه نمیفهمم منظورت از این كارها چیه ولی چون تو میخوای من قسم میخورم
نوشین : نه ، بگو به جون من و مادر
من : هر چی كه من از قسم خوردن خوشم نمیاد بازم به جون یگانه عشقم كه تو باشی و مادرم كه برام خیلی خیلی عزیزه قسم میخورم كه سوالت رو درست جواب بدم
نوشین : درست نه ، واقعیتش رو
من : بله همون واقعیتش رو بگم
نوشین اومد تو بغلم و سرشو گذاشت روی شونه هام و كنار گوشم گفت : ببین عشق من باور كن اصلا ناراحت نمیشم ولی دوست دارم اون حسی كه شاهدش بودم رو ببینم درست تشخیص دادم یا نه ، برای همین هم بهت قول میدم و قسم میخورم كه از جوابت ناراحت و دلگیر نشم ، باور كن از هیجان دارم میمیرم
واقعا داشتم هنگ میكردم طوری داشت منو تو فكر میبرد كه دیگه احتمال هر سوالی رو از طرفش داشتم و نوعی استرس بسراغم اومده بود ، لاله گوشش رو بین دندونام گرفتم و بعد آروم گفتم : بپرس عزیزم
نوشین : اشكان ، ...... ، وقتی داشتی با نگار خانم صحبت میكردین تو نگاهت فقط حس یك همكار ندیدم و داشتی به چشم خریدار میدیدیش ، درسته ؟
من : چرا اینطور فكر میكنی ؟
نوشین : آخه عزیزم منم یه زنم و علاوه بر اینكه نوع رفتار و صحبت كردن جنس خودمون رو خوب میشناسم تو رو هم بهتر از خودت كشف كردم
من : پس ما رو تحت نظر داشتی ؟
نوشین : میدونم كار خوبی نكردم ولی بخدا دست خودمون نیست ، حس كنجكاویه زنونه هستش دیگه
من : خوب خودت چی فكر میكنی ؟ به نظرت من چطوری بودم ؟
دستهای نوشین رفته بود روی كیرمو و داشت میمالوندش و دوباره آماده رزمش كرده بود ، و منم كون زیبا و گندشو تو چنگم فشار میدادم ،(( بارها این كون به تصرف من دراومده بود و با اینكه نوشین زیاد تمایل نشون نمیداد ولی تونسته بودم كیرمو توش پنهان كنم ، كون زیبایی كه به خاطر لذت بردن من سعی میكرد فرو رفتن كیرم رو تحمل كنه و ضربات تند و خشنی كه موقع ارضاء شدنم بهش وارد میشد رو بپذیره ، كونی كه اولین خاطره سكس من و نوشین رو رقم زد و وقتی جی افم بود همه كیرم رو بلعید ، كونی كه میدونم خیلی چشمها دنبالش بودن))
نوشین : من حس میكنم نگاه تو بیشتر خریدارانه بود واز نوع نگاه هایی بود كه قصد بدست آوردنش رو داشتی
من : معلومه خیلی در این زمینه استادی
نوشین : همه زنها بلدن چطور نگاه ها رو تفسیر كنن ، حالا نگفتی نظرم درست بود ؟
تصور اندام زیبا خانم جراحی با هیكل سكسی و كردنی كه تو دستم بود منو داغتر میكرد و عشوه های نوشین هم شهوت منو به حد بالای خودش رسونده بود ، تو یك حركت نوشین رو به طرف سكوی وان هدایت كردم و پشتش قرارگرفتم ، نوشین خوب میدونست این حركتهای من یعنی آمادگی برای كوس و كون دادن ، دستهای نوشین روی لبه بالایی سكو قرار گرفت و خودش خودكار كونش رو عقب داد و پاهاشو باز كرد ، من شروع كردم كیرمو با آب دهن خیستر كردن و نوشین هم كوسشو میمالید ؛ كوس نوشین كاملا تو دیدم قرارگرفته بود و با هدایت دستم كیر گنده و آماده ام رو دم كوس نوشین گذاشتم ، یكم از سر كیرم كه داخل شد دستامو دو طرف پهلوهای نوشین گذاشتم و با فشار همه كیرم رو تو كوسش فرو كردم ، صدای آههههههههه بلند نوشین نشون میداد لذت وجودش رو پر كرده ، همونطور كه كیرم تو كوسش جا گرفته بود شروع به بازی با سینه های آویزونش كردم و كم كم تلمبه زدن رو آوردم تو كار ، صدای برخورد بدنهامون وقتی كیرم تا آخر تو كوس نوشین جا میشد همراه با صدای آه و اوه و آخ و اوخ یكی از قشنگترین ملودیهای سكسی رو خلق میكرد ، لحظه به لحظه به سرعت و شدت گاییدنم اضافه میكردم و نوشین هم از اینكه كوسش پر شده بود لذت میبرد ، اوج لذت و شهوت در ما ایجاد شده بود ، نوشین همونطور كه سر و سینه هاش بر اثر شدت ضربه های گاییدن من تكون میخورد به عقب نگاهی كرد و با صدایی پر شهوت گفت : كوس كردن رو دوست داری ؟
من : دیونه اینكارم خوشگله ، تو چی ؟ كوس دادن بهت حال میده ؟
نوشین : دیونه كوس كردنی ؟ دوست داری كوسمو با كیرت پر كنی ؟
من : آره ، آره ، كوس و كون وحشی تو رو فقط كیر رامش میكنه ، باید همیشه كیر توش باشه تا آروم بمونه
نوشین : كیر تو هم فقط با كردن آروم میشه ، با كوس كردن ، جر دادن كون
كیرمو از كوسش بیرون كشیدم و شروع به لیسیدن سوراخ كونش كردم ، یكی از زمانهایی بود كه نوشین برای كون دادن ناز نمیكرد ، یكم با انگشتم كونش رو باز كردم ، نوشین خودش چهار دست و پا كف حموم نشست و كون نازشو به بالا قنبل كرد ، كیرمو با سوارخ كونش میزون كردم و با یكم فشار دادمش داخل ، با تكونی كه به خودش داد مشخص شد درد داره ولی دیگه فایده ای نداشت و باید از همه كیرم پذیرایی میكرد ، كم كم شروع به عقب جلو كردن كردم و یواش یواش مقدار بیشتری تو كونش فرو میرفت ، زیاد طول نكشید تا بدنم كاملا به كونش چسبید و این یعنی فرو رفتن همه كیر گنده و بزرگم تو كون ناز و كردنی نوشین ، مثل گاییدن كوسش ، كونش هم به مرور آماج ضربه های تند و محكم من قرار گرفت و شدت تلمبه زدن تو كون گنده نوشین باعث بلند شدن صدای اخ و اوخ اون هم شد ، كم كم به اومدن آبم نزدیك میشدم ، صدای جون جون من بلند شده كه نوشین هم بلند بلند میگفت : بكن عزیزم ، جرم بده ، كوس و كون من برای گاییدنه ، فقط كیر درمان درد ایناست .
من : دارم درمونت میكنم جنده من
نوشین : درمونم كن ، درمونم كن ، تو بهترین دكتر كوس و كون هستی ، آره بهترین ، بهترین هستی كه نگار هم هوس داره درمونش كنی
این حرف نوشین همزمان شد با فوران آبم تو كون زیبا و گندش ........... ادامه دارد ............

Please rate this story
The author would appreciate your feedback.
  • COMMENTS
Anonymous
Our Comments Policy is available in the Lit FAQ
Post as:
Anonymous
Share this Story